مشکل ما انسانها!

به نام خدای...

واقعا مشکل خیلی از ما انسانها این است :

همانقدر که مسخره می کنیم احترام نمی گذاریم
همانقدر که اشتباه میکنیم تفکر نمیکنیم
همانقدر که عیب میبینیم برطرف نمی کنیم
همانقدر که از رونق می اندازیم رونق نمی بخشیم
همانقدر که کینه به دل می گیریم محبت نمی کنیم
همانقدر که حرف میزنیم عمل نمی کنیم
همانقدر که می گریانیم شاد نمیکنیم
همانقدر که ویران میکنیم آباد نمیکنیم
همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمی بخشیم
همانقدر که دور میشویم نزدیک نمی کنیم
همانقدر که آلوده میکنیم پاک نمیکنیم
همیشه دیگران مقصرند ما گناه نمیکنیم
 

به یاد قیصر امین پور

به نام خدای...
 
 
بزنم یا نزنم؟*

حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با تو ام ! با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که « دوست ... »
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

ادامه نوشته

یادگاری از تو!

 به نام خدای...

aks haye asheghaneh (8)

  قلبم درد میگیرد 


و 


من لبخـــــند میزنم 



یادگــــــار توست . . .
 

کاش این ایده ی من بود!

به نام خدای...

 
 
سالها پیش، در کافه ای نشسته بودم و مردی را دیدم که سفارش قهوه داد. گفت:
 
one cappuccino and two pending coffee please
 
 می دانم به من می خندید، اما من آنجا آموختم که یکی از انواع قهوه، Pending است. امروز داشتم با دستگاه قهوه سازم در خانه بازی می کردم و اسپرسو و لاته و کاپوچینو و هر ترکیبی که به ذهنم رسید درست کردم و خوردم. بعد به سراغ اینترنت آمدم تا اطلاعاتم را در مورد قهوه تکمیل کنم. نمی دانم برایتان پیش آمده که واژه ای یا اصطلاحی از انباری ذهنتان، به بیرون پرت شود و صاف جلوی چشمتان قرار گیرد؟ ناگهان یاد Pending Coffee افتادم. یادم افتاد که مردم ما معمولاً این نوع قهوه را نخورده اند. اگر دستورش را یاد بگیرم می توانم مهمان هایم را با یک نسخه خاص قهوه، شگفت زده کنم!
 
 
ادامه نوشته

لذت زندگی!

به نام خدای...

لذت زندگی

دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری...
 
ادامه نوشته

شوخی از نوع پزشکی!

به نام خدای...
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده ، نگران و مضطرب در انتهای کادر در

 بزرگی دیده می شود با تابلوی اتاق عمل . چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح

 با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود . مرد نفسش را در سینه حبس می کند .

ادامه نوشته

داستانی از عشق !

به نام خدای...

بدون مبالغه و اغراق این قصه یکی از بهترین حکایات یا وقایع شگفت انگیز و عبرت آمیز عالم است. موضوع بسیار ساده و وقوع آن مهیج و دردناک و اسف انگیز است.

هرآنکه آن را بخواند و در آن تعمق کند به نتایج جالب و زیبایی دست پیدا میکند .

ادامه نوشته

به مناسبت بزرگداشت شیخ بهایی

به نام خدای...

به مناسبت بزرگداشت شیخ بهایی

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
 

ادامه نوشته