همکلاسی!
به نام خدای...

همکلاسی
چقدر دلتنگم
من برای آن روز که خروس خانه ی همسایه را بی جهت سنگ زدم
و کبوترها را ساعتی پر دادم
روی بام خانه٬زیر سقف آسمان می خوابم و در فصل سرما زیر کرسی به دعا میشینم
به نام خدای...

همکلاسی
چقدر دلتنگم
من برای آن روز که خروس خانه ی همسایه را بی جهت سنگ زدم
و کبوترها را ساعتی پر دادم
روی بام خانه٬زیر سقف آسمان می خوابم و در فصل سرما زیر کرسی به دعا میشینم
به نام خدای...
آیینه...
درآیینه نگاه کرد و از خود پرسید:به راستی کدامیک ازما تصویر آن دیگریست؟
فاصله میان من و او که در آنسوی آیینه ایستاده فقط به اندازه ی یک حرکت است و اینکه چه کسی قبل از آن دیگری دستش را تکان می دهد!
به نام خدای..
شمع فرشته
مردي که همسرش را از دست داده بود دختر سه سالهاش را بسیار دوست میداشت. دخترك به بیماري
سختی مبتلا شد، پدر به هر دري زد تا کودك سلامتیاش را دوباره به دست بیاورد، هرچه پول داشت براي
درمان او خرج کرد ولی بیماري جان دخترك را گرفت و او مرد.
به نام خدای...
یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سر کار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود.
وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمی رسه، تصمیم گرفت همان جا کارش رو انجام بدهو از تصادف یک خبر داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون می داد که اتفاق خیلی بدی افتاده!
بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد:
بگذارید رد شم... خواهش می کنم بذارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر می کنید،چی دید؟!
...
...
...
...
...
یه الاغ
به نام خدای...

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
به نام خدای...
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده ...
به نام خدای...
پلیس اومده بود تو خیابون و به ماشین هایی که خلاف پارک کرده بودند تو بلند گو با لحن تند تذکر میداد.
پیکان ......پیکـــــــان......پیکــــــــــــان....حیف گواهینامه که به تو دادن
پراید ......پرایـــــد......راننده ی پراید.....زودتر حرکت کن......کدوم آموزشگاه گواهینامه گرفتی؟
راننده ی مینی بوس ......اینجا جای پارک کردنه؟
و......
و......
تا اینکه رسید به یه مرسدس خوشگل
تن صدا را پایین آورد و با لحن خیـــــــلی مهربون گفت:
مرسدس تو دیگه چرا عزیزم :|
به نام خدای...
چند وقتی بود که در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان٬ بیماران یک تخت به خصوص در حدود یازده صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مریضی آنها نداشت . این مساله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود
به نام خدای...
ترسایی مسلمان شد. محتسب گفت تو اکنون چنانی که حالی از مادر متولد شده ای . بعد از شش ماه اهل محل او را پیش محتسب آوردند و گفتند که این شخص که تازه مسلمان شده است نمازش را به جا نمی آورد. محتسب گفت: چرا در نماز کاهلی میکنی؟
و در جواب شنید که آن شخص گفت : زمانی که تازه مسلمان شدم به من گفتید که این زمان تازه از مادر متولد شده ای. از آن زمان شش ماه که بیشتر نگذشته است و هرگز بر انسان شش ماهه که تکلیفی وجود ندارد که نماز به جا بیاورد !!!
فروردین نام نخستین ماه از بهار و روز نوزدهم هر ماه ٬ درگاه شماری اعتدالی خورشیدی است.